سال دوم یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده، بالا ترین نمره.
(شهید چمران)

چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمی داد. دست آخر گفت <<شما نمره گرفته ای، ولی اگر بروی، آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست می دهد.>> خودش می خندید. می گفت <<کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم.>>
(شهید چمران)

قبل از دست گیری من، برای چند دانشگاه فرانسه، تقاضای پذیرش فرستاده بود. همه جوابشان مثبت بود. خبر دادند یکی از دوستانش که آنجا درس می خواند، آمده ایران، رفته بود خانه شان. دوستش گفته بود <<یک بار رفتم خدمت امام، گفتند به وجود تو در ایران بیشتر نیازه. منم برگشتم. حالا تو کجا می خوای بری؟>> منصرف شد.
(شهید زین الدین)

درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره اش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار. همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود <<این کتاب در حقیقت جزوهٔ مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.>>
(شهید چمران)

محمد سال چهارم ریاضی فیزیک بود، بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها، آن سال قرار بود برای اولین بار بعد از انقلاب (سال ۱۳۶۲) کنکور برگزار شود. کنکور دومرحله ای تستی و تشریحی بود تعداد داوطلبین هم طبیعی است که خیلی زیاد بود از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۲.

قبول شدن زیاد هم آسان نبود. محمد هم توی انجمن اسلامی فعالیت داشت، خبرنگار مجله آینده سازان که مجله فرهنگی اتحادیه انجمن های اسلامی بود و نیز عضو فعال تشکیلات حزب جمهوری اسلامی بود. علاوه براین ها شب ها هم می رفت بسیج و پست می داد. پدرم خیلی نگران درس او بودند. به او می گفتند من نمی بینم کتاب دستت بگیری.

محمد توی خانه هم که می آمد یا مشغول مقاله نویسی برای نشریه دیواری توی دبیرستان بود یا در حال بازنویسی گزارش برای مجله و کلا فعالیتهای غیر درسی اما نمره هایش اصلا کمتر از ۱۹ یا 19.5 نبود! یکبار از او پرسیدم محمد تو کی درس می خوانی؟

گفت اولا سعی می کنم درس ها را قبل از تدریس یک دور حتی تند، بخوانم تا بدانم قراره چی درس بدهند.

دوما سر کلاس خوب گوش می کنم اگر اشکال داشتم همانجا می پرسم.

سوما زنگ تفریح که همه شروع به شلوغ کاری می کنند من فوری تمرین ها و تکالیف همان درس را حل می کنم. چون تازه درس داده اند هم بهتر حل می کنم هم دوره می شود و مطلب بهتر در ذهنم جا می افتد. من وقت درس خواندن ندارم و باید نمراتم هم خوب باشه تا بابا از من راضی باشند. همین طور هم بود.

پدرم گاهی تعجب می کردند ولی محمد اکثرا نمره اول کلاسشان بود و معلم ها از او کاملا راضی بودند. در کنکور همان سال در مرحله تستی و تشریحی با رتبه بسیار خوب قبول شد و در رشته مهندسی شیمی صنایع گاز، به دانشگاه صنعتی شریف راه یافت.
(شهید محمد شاهرخی)

توی خط مقدم، هر وقت بیکار می شد یا نوبت نگهبانیش می رسید برای کنکور می خواند. خبر قبولیش تو پزشکی دانشگاه تهران، وقتی به خانواده اش رسید که وحید رضا شهید شده بود.
(شهید وحیدرضا احتشامی)

می خواستیم بین دو رشته امتحان بدهیم. برای این کار حتماً باید درس ترمودینامیک را پاس می کردیم. همراه مجید از یکی از دوستان خواستیم که درس ترمودینامیک را به ما تدریس کند. قبول کرد و سه روز به ما درس داد. بعد از امتحان، نمره مجید چهار نمره بیشتر از آن دوستی بود که به ما درس داد. او به شوخی به مجید گفت این ها را من به تو یاد دادم! چطور بیشتر شدی؟!
(شهید مجید شهریاری)


دکتر خودش تعریف کرد که معلم دوره دبستانمان، برای بچه های کلاس چهارم مسئله ای طرح کرد که نتوانستند حل کنند. معلم به آن ها گفت اگر نتوانید این مسئله را حل کنید، از کلاس دومی ها یک نفر را می آورم تا مساله را حل کند. بچه ها حل نکردند و معلم مرا برد تا مسئله آن ها را حل کنم. خیلی ریزاندام بودم و بر عکس من، آن پسری که قرار بود مسئله را حل کند، هیکل درشتی داشت. معلم مرا روی دوش ان پسر گذاشت تا دستم به تخته برسد و بتوانم مسئله را حل کنم. در حالی که مسئله را حل می کردم به این فکر می کردم بعد از کلاس با آن پسر درشت هیکل چه کنم؟
(شهید مجید شهریاری)

در یکی از درس های مرجع یک سوال سختی برایم به وجود آمد که به سراغ بسیاری از اساتید مدرس آن درس رفتم، اما کسی نتوانست پاسخ بدهد؛ یعنی یک نفر گفت سوال غلط است، استاد دیگر گفت ایمیل بزن به نویسنده از خودش بپرس!

یک روز دنبال دکتر شهریاری گشتم تا سراغ او بروم و جواب سوالم را از او بگیرم. البته دکتر شهریاری نه این درس را در دورهٔ کار شناسی گذرانده بود و نه هیچ وقت در دورهٔ تدریسش آن را درس داده بود. به هر حال با خودم گفتم ضرر که ندارد، من از ایشان هم سوال می کنم. دیدم دکتر وضو می گیرد، سوال را برایش گفتم او سوال را گوش کرد و در حین وضو گرفتن وقتی صورتش را شست، یک قسمت از سوال را جواب داد. دست راستش را شست و یک قسمت دیگر و دست چپش را شست و یک قسمت دیگرش را تا اینکه مسح پای چپش را کشید و سوال مرا به طور کامل جواب داد.
(شهید مجید شهریاری)

همیشه پدرم آرزو داشت، عباس پزشک و ترجیحاً دکتر داروساز شود.

مدت ها گذشت و عباس پس از پایان تحصیلات متوسطه در کنکور دانشکده پزشکی و آزمون ورودی دانشکده خلبانی به طور همزمان پذیرفته شد؛ ولی چون علاقه ای به پزشکی نداشت و به خاطر اشتیاقِ فراوانی که به استخدام در نیروی هوایی داشت به دانشکده خلبانی رفت.
(شهید بابایی)

در یادگیری درس هایش خیلی زرنگ و دقیق بود و همیشه می گفت: خواهر من! درس را باید سر کلاس از استاد یاد گرفت، اگر این گونه شد دیگر نیازی نیست که بعدا به خودت زحمت بدهی. فقط کافی است یک مرور ساده انجام دهی. اسم اصلی اش کوروش بود. یک روز که کتابهای درسی اش را نگاه می کردیم، دیدم که با خودکار قرمز بالای صفحه نوشته است (البته قبل از شهادت) شهید صادق هلیسائی!
سال ۶۴ رتبهٔ اول کنکور پزشکی شد.
سال ۶۵ شهید شد.
(شهید احمد رضا احدی)

انشایی درباره مدرسه

شهیدان درس خوان

مدرسه رویایی من...

درس ,شهید ,یک ,ها ,حل ,هم ,را حل ,می کنم ,بعد از ,مسئله را ,بود و

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

آموزش از راه دور مهرگان بشرویه دانلود بازی و نرم افزار , اخبار موبایل| بروز وب somaliran دانلود کتاب پی دی اف به سوي فردا هر چی که بخوای جدیدترین بک گراند |پی اس دی آتلیه 76522942 وبلاگ احمد علیزاده فلاح وبنوشت