myidealschool



همه ی افراد دوره مهمی اززندگیخود را در مدرسه می گذرانند. از هفت سالگی تانوجوانیوارد مدرسه می شوند تا خواندن، نوشتن، شیوه تفکر، راه و روش زندگی و مسئولیت پذیری را یاد بگیرند. در یک مدرسه معلم مهمترین نقش را ایفا می کند زیرا می تواند با رفتار و آموزه های خود سرنوشت دانش آموزان را تعیین نماید تا آن ها بتوانند در آینده افراد مهم و مفیدی برای جامعه شوند.

مدرسه رویایی من جایی است که معلمlrm; ها در کلاس فقط درس بدهند و در آخر سال خبری از امتحان و نمره گرفتن نباشد تا بچه ها بتوانند بدون نگرانی به درس ها گوش دهند و یاد بگیرند. در این مدرسه معلم ها فقط از روی کتاب درس نمی دادند بلکه ما را با کارها و مهارت هایی که در کتاب های درسی حرفی از آن ها زده نشده است آشنا می کردند تا وقتی که بزرگ شدیم بتوانیم از آن ها برای پیدا کردن کار یا راحت تر زندگی کردن استفاده کنیم.

در یک مدرسه رویایی وقتیمعلمدرسجغرافیارا آموزش می دهد دوست داشتم از نزدیک همه ی اینجنگل ها، کوه ها، رودخانه ها یا دریاها را با دوستانم ببینم. اگر درس ها حفظی نبودند و می توانستیم آن ها را با کارهای عملی یاد بگیریم و آن ها را از نزدیک ببینیم و لمس کنیم، بهتر متوجه می شدیم که استعداد و علایق ما در چه زمینه ای می باشد.

مدرسه ای رویایی مدرسه ایست که در برنامه هفتگی چند کلاس ورزش و زنگ تفریح های طولانی داشته باشد تا بتوانیم بیشتر با دوستانمان باشیم؛حیاط مدرسهای که پر از درخت و گل باشد و یک زمین بازی بزرگ برای دانش آموزان داشته باشد تا راحت بازی کنند.

اگر همه ی مدرسه ها رویایی بودند دیگر هیچ بچه ای روز اول مهر برای رفتن به مدرسه گریه نمی کرد و حتی وقتی که درس او نیز تمام می شد دلش می خواست باز هم به مدرسه برود.


سال دوم یک استاد داشتیم که گیر داده بود همه باید کراوات بزنند. سرامتحان، چمران کراوات نزد، استاد دونمره ازش کم کرد. شد هجده، بالا ترین نمره.
(شهید چمران)

چند بار رفته بود دنبال نمره اش. استاد نمره نمی داد. دست آخر گفت <<شما نمره گرفته ای، ولی اگر بروی، آزمایشگاه نیروی بزرگی از دست می دهد.>> خودش می خندید. می گفت <<کارم تمام شده بود. نمره ام را نگه داشته بود پیش خودش که من هم بمانم.>>
(شهید چمران)

قبل از دست گیری من، برای چند دانشگاه فرانسه، تقاضای پذیرش فرستاده بود. همه جوابشان مثبت بود. خبر دادند یکی از دوستانش که آنجا درس می خواند، آمده ایران، رفته بود خانه شان. دوستش گفته بود <<یک بار رفتم خدمت امام، گفتند به وجود تو در ایران بیشتر نیازه. منم برگشتم. حالا تو کجا می خوای بری؟>> منصرف شد.
(شهید زین الدین)

درس ترمودینامیک ما با یک استاد سخت گیر بود. آخر ترم نمره اش از امتحان شد هفده و نیم و از جزوه چهار. همان جزوه را بعدا چاپ کردند. در مقدمه اش نوشته بود <<این کتاب در حقیقت جزوهٔ مصطفی چمران است در درس ترمودینامیک.>>
(شهید چمران)

محمد سال چهارم ریاضی فیزیک بود، بعد از انقلاب فرهنگی و تعطیلی دانشگاه ها، آن سال قرار بود برای اولین بار بعد از انقلاب (سال ۱۳۶۲) کنکور برگزار شود. کنکور دومرحله ای تستی و تشریحی بود تعداد داوطلبین هم طبیعی است که خیلی زیاد بود از سال ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۲.

قبول شدن زیاد هم آسان نبود. محمد هم توی انجمن اسلامی فعالیت داشت، خبرنگار مجله آینده سازان که مجله فرهنگی اتحادیه انجمن های اسلامی بود و نیز عضو فعال تشکیلات حزب جمهوری اسلامی بود. علاوه براین ها شب ها هم می رفت بسیج و پست می داد. پدرم خیلی نگران درس او بودند. به او می گفتند من نمی بینم کتاب دستت بگیری.

محمد توی خانه هم که می آمد یا مشغول مقاله نویسی برای نشریه دیواری توی دبیرستان بود یا در حال بازنویسی گزارش برای مجله و کلا فعالیتهای غیر درسی اما نمره هایش اصلا کمتر از ۱۹ یا 19.5 نبود! یکبار از او پرسیدم محمد تو کی درس می خوانی؟

گفت اولا سعی می کنم درس ها را قبل از تدریس یک دور حتی تند، بخوانم تا بدانم قراره چی درس بدهند.

دوما سر کلاس خوب گوش می کنم اگر اشکال داشتم همانجا می پرسم.

سوما زنگ تفریح که همه شروع به شلوغ کاری می کنند من فوری تمرین ها و تکالیف همان درس را حل می کنم. چون تازه درس داده اند هم بهتر حل می کنم هم دوره می شود و مطلب بهتر در ذهنم جا می افتد. من وقت درس خواندن ندارم و باید نمراتم هم خوب باشه تا بابا از من راضی باشند. همین طور هم بود.

پدرم گاهی تعجب می کردند ولی محمد اکثرا نمره اول کلاسشان بود و معلم ها از او کاملا راضی بودند. در کنکور همان سال در مرحله تستی و تشریحی با رتبه بسیار خوب قبول شد و در رشته مهندسی شیمی صنایع گاز، به دانشگاه صنعتی شریف راه یافت.
(شهید محمد شاهرخی)

توی خط مقدم، هر وقت بیکار می شد یا نوبت نگهبانیش می رسید برای کنکور می خواند. خبر قبولیش تو پزشکی دانشگاه تهران، وقتی به خانواده اش رسید که وحید رضا شهید شده بود.
(شهید وحیدرضا احتشامی)

می خواستیم بین دو رشته امتحان بدهیم. برای این کار حتماً باید درس ترمودینامیک را پاس می کردیم. همراه مجید از یکی از دوستان خواستیم که درس ترمودینامیک را به ما تدریس کند. قبول کرد و سه روز به ما درس داد. بعد از امتحان، نمره مجید چهار نمره بیشتر از آن دوستی بود که به ما درس داد. او به شوخی به مجید گفت این ها را من به تو یاد دادم! چطور بیشتر شدی؟!
(شهید مجید شهریاری)


دکتر خودش تعریف کرد که معلم دوره دبستانمان، برای بچه های کلاس چهارم مسئله ای طرح کرد که نتوانستند حل کنند. معلم به آن ها گفت اگر نتوانید این مسئله را حل کنید، از کلاس دومی ها یک نفر را می آورم تا مساله را حل کند. بچه ها حل نکردند و معلم مرا برد تا مسئله آن ها را حل کنم. خیلی ریزاندام بودم و بر عکس من، آن پسری که قرار بود مسئله را حل کند، هیکل درشتی داشت. معلم مرا روی دوش ان پسر گذاشت تا دستم به تخته برسد و بتوانم مسئله را حل کنم. در حالی که مسئله را حل می کردم به این فکر می کردم بعد از کلاس با آن پسر درشت هیکل چه کنم؟
(شهید مجید شهریاری)

در یکی از درس های مرجع یک سوال سختی برایم به وجود آمد که به سراغ بسیاری از اساتید مدرس آن درس رفتم، اما کسی نتوانست پاسخ بدهد؛ یعنی یک نفر گفت سوال غلط است، استاد دیگر گفت ایمیل بزن به نویسنده از خودش بپرس!

یک روز دنبال دکتر شهریاری گشتم تا سراغ او بروم و جواب سوالم را از او بگیرم. البته دکتر شهریاری نه این درس را در دورهٔ کار شناسی گذرانده بود و نه هیچ وقت در دورهٔ تدریسش آن را درس داده بود. به هر حال با خودم گفتم ضرر که ندارد، من از ایشان هم سوال می کنم. دیدم دکتر وضو می گیرد، سوال را برایش گفتم او سوال را گوش کرد و در حین وضو گرفتن وقتی صورتش را شست، یک قسمت از سوال را جواب داد. دست راستش را شست و یک قسمت دیگر و دست چپش را شست و یک قسمت دیگرش را تا اینکه مسح پای چپش را کشید و سوال مرا به طور کامل جواب داد.
(شهید مجید شهریاری)

همیشه پدرم آرزو داشت، عباس پزشک و ترجیحاً دکتر داروساز شود.

مدت ها گذشت و عباس پس از پایان تحصیلات متوسطه در کنکور دانشکده پزشکی و آزمون ورودی دانشکده خلبانی به طور همزمان پذیرفته شد؛ ولی چون علاقه ای به پزشکی نداشت و به خاطر اشتیاقِ فراوانی که به استخدام در نیروی هوایی داشت به دانشکده خلبانی رفت.
(شهید بابایی)

در یادگیری درس هایش خیلی زرنگ و دقیق بود و همیشه می گفت: خواهر من! درس را باید سر کلاس از استاد یاد گرفت، اگر این گونه شد دیگر نیازی نیست که بعدا به خودت زحمت بدهی. فقط کافی است یک مرور ساده انجام دهی. اسم اصلی اش کوروش بود. یک روز که کتابهای درسی اش را نگاه می کردیم، دیدم که با خودکار قرمز بالای صفحه نوشته است (البته قبل از شهادت) شهید صادق هلیسائی!
سال ۶۴ رتبهٔ اول کنکور پزشکی شد.
سال ۶۵ شهید شد.
(شهید احمد رضا احدی)


دوست دارم مدیر یک مدرسه باشم. <<مدرسه واقعاً غیرانتفاعی>>. از خانواده ها پول نمی گرقتم. یا می گفتم هر کی هر چی وسعش می رسه به مدرسه کمک کنه. این مدرسه باید بزرگ باشد مثلاً 2 هزار متر . هزار مترش مخصوص کشاورزی و دامداری. بچه های هر کلاس باید روزی یک ساعت مشغول کشاورزی و نگهداری از حیوانات باشند. سبزی و گوجه و زغفران و پسته و یونجه بکارند .در گوشه ی مدرسه به تعداد هر کلاس یکی - دو تا گوسفند هم مشغول چرا هستند. و تعدادی مرغ و اردک و پرنده و چرنده ی دیگر و یک استخر پر از ماهی و سایر آبزیانکنار اینها یک گلخانه هم هست . دانش آموزان مسئول رسیدگی به این حیوانات و دوشیدن شیر و درست کردن ماست و پنیر هستند.هفته ای یکی دو روز مهندسی کشاورزی یا یک نفری که به گل و سبزه آشناست به مدرسه میاید تا چیزهای جدید به بچه ها یاد بدهد.گاهی وقتها هم یک آشنا به امور دام.

یک گوشه مدرسه کارگاه وجود دارد با مقدار زیادی چوب و فات گوناگون . بچه ها در ابتدا سفالگری یاد می گیرند بعد با چوب وسیله می سازند و در سالهای بعد با ف. و البته هر کلاس استادهای خودش را دارد.که وماً معلم هم نیستند و هفته ای یکی دو روز به مدرسه می آیند.

در این مدرسه یک آشپزخانه هم هست با تعدادی اجاق گاز و یخچال. تا هر وقت فرصت شد بچه ها به آشپزخانه بروند چیزی بپزند یا از یخچال استفاده کنند.البته یکی از درسهای این مدرسه آشپزی و آشنایی با خواص گیاهان و غذاهای مختلف است. به هر حال آدمی زاد از وقتی به دنیا می آید تا دم آخر باید غذا بخورد و نمی شود دوازده یا 16 سال به مدرسه و دانشگاه برود و طرز پخت هیچ غذایی را نیاموزد.

این مدرسه یک اتاق خواب هم دارد. هر دانش آموزی که خسته است می تواند به اتاق خواب برود و تا هر وقت دلش خواست بخوابد.

مدرسه دارای یک مجموعه جمع و جور ورزشی است. یک استخر جمع و جور و یک سالن کوچک ورزشی و یک زمین خاکی یا ماسه ای برای فوتبال.این مدرسه چند مربی هم دارد برای آموزش شنا و استعدادیابی در رشته های مختلف ورزشی. در کشور ما سالیانه حدود 4 هزار نفر غرق می شوند. آیا ارزش ندارد تا همه شنا یاد بگیرند تا در تمام عمر از افتادن در آب نترسند؟!

مدرسه یک کتابخانه و مرکز بازیهای فکری هم دارد. این کتابخانه به روز است و محیط شاد و کودکانه ای دارد.

. کتابهای درسی این مدرسه لاغرتر از کتابهای سایر مدارس است. مثلاً خواندن این همه مطلب در کتاب دینی و اجتماعی چه کارایی دارد؟!. بچه ها باید رفتار اجتماعی و اخلاق را در جامعه و در رفتار معلم و خانواده یاد بگیرند نه این که از داخل کتابها بخوانند و حفظ کنند.علوم و تاریخ و جغرافیا هم خیلی مختصر و مفید. اگر دانش آموزی با عشق و علاقه چند صفحه بخواند از اینکه بارها مطالب بسیار را بخواند و از بر کند بهتر است. فارسی هم منحصر می شود به خواندن مطالب و نوشته های نویسندگان مطرح از سعدی و مولانا گرفته تا حالایی ها. البته با توجه به درک و فهم دانش آموز.

گوشه ی این مدرسه یک مینی بوس و یک راننده خوش اخلاق است. دانش آموزان باید هفته ای یکی دو بار بازدید یا اردو داشته باشند. این بازدیدها از شرکتهای تولیدی ، مراکز علمی ،مکان های تاریخی و طبیعی و موارد مشابه است.

ساعت اول هر روز مخصوص ورزش و بازی و خوردن صبحانه است دانش آموزان ظهر را در مدرسه می مانند. یکی دو روز را خودشان نهار می پزند و بقیه روزها باید پدرها و مادرها به نوبت بیایند و برای کلاس فرزندشان آشپزی کنند.مدرسه خدمتگزار ندارد. دانش آموزان و معلمها با همکاری و مشارکت کلاس و مدرسه را پاکیزه نگه می دارند.

این مدرسه از ساعت 8 صبح تا 4 بعد از ظهر فعال است.و دانش آموزان ماهی یک شب را در مدرسه سپری می کنند.


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

فایلهای مفید مطالب اینترنتی shzpl مدیر شبکه های اجتماعی بولتن اطلاع رسانی کتابخانه توحید تهران گاهِ رهايي هووپ . نقد و بررسی بازی های جدید و معرفی بازی ها حرف هایی با ارزش